هنوزم حس میکنم اینجا باید بنویسم
گاهی وقتا حس غریبیه که فکر نمیکنم بتونم توصیفش کنم شاید خنده دار به نظر برسه اما گاهی حس میکنم روحی یا روح ها نگاه میکنند
منتظر میمونن
تا چیزی از درونم زایش بشه
مث وقتایی که حس میکنم نگاهی سنگینی میکنه حسش میکنم
گرچه به نگاه روحی که میفهمدم دلگرم میشم اما برای دل می نویسم
این روزها از بزرگ شدن بگم طعم خوبی داره در میان هجوم پیشمانی و حسرت از کارهای کرده اما بلوغ مفهوم دیگه ایی داره ، نگرش به آدم ها مفهوم دیگری داره ، نگرش به روابط مفهوم دیگه ایی داره
متفاوت شدن خواسته هات
واقع بینانه تر بودن طعم دیگری داره
بعضی باورهات چرخش زمین به آسمون و آسمون به زمین پیدا میکنن شاید تک و توکی اما همین ها هم خیلی سرنوشت ها رو عوض میکنه همون طور که یه مدت زندگیتو عوض کرده بودن
چقد " تجربه " و آموختن واقعبینانه دیدن اهمیت داره در سریع آب شدن نقاب هایی ساختگی که آدم ها در پس روابطشان با تو بر صورت میزنن و تو از پس حرفا و رفتارها چقد راحتر می تونی بشناسی
اینکه طبق تجربه زمان بدی به روابطتت به آدم ها که بی قضاوت "بد" یا مخصوصا "خوب "بودن آن ها ، بزاری که خودشون رو اون طور که هستند اظهار کنند .
اینکه نمیدونم در پس ذهنم چه میگذرد که افرادی به زندگیم جذب کردم که شبیه پدرم بودن و چطور این مسئله رو حل کنم
شاید پر رنگ ترین چیزهایی که در این مدت آموختم دو چیز بود که بی تحلیل و تفسیر اضافه ایی می نویسمشون :
1- دوازده ماه سال دقیقا مث 12 برگ دفتری ست که هر ماه به سرعت ورق زدن یک برگ دفتر میگذره پس امروز رو به بهترین شکل زندگی کن ، امروز پایه های فردایی ست که میخوای
سرگرم هرچیزی باشی بذر ، درخت یا باغ فردای توست .
2- مهم نیست اصلا ، تو ، کی رو ، چقد ، دوست داری !
مهم اینه که ، کی، تو رو، بیشتر ،از همه دوست داره !
چطور دوست داره؟
اونو دریاب
کلمات کلیدی: ها ,رو ,حس ,پس ,تو ,میکنم ,آدم ها ,حس میکنم ,داره در ,مفهوم دیگه ,دیگه ایی ,مفهوم دیگه ایی